يا حق
چونان که دارايم به لطف تو
فقيرم در مقابلت...
تو بدارم مرا که جز تو ندارم...
مي سپارم گرسنگي ام را به لطف گندم هايت...
من نبودم که تو بودي؟!...
و ما به خيالمان در بازي دنيا داريم جر مي زنيم
اما دريغ که جر مي خوريم...
.............................................................
يادم نيست خدا پدرم آدم را چرا مهبوط کرد؟
پدرم هوس لب داشت...
گندم خورد؟
گندم کلاه گشاديست که بر سر اولين جنايت گذاشتند تا در ما
خيانت پرورده شد...
.................................................................
چرا باور مي کنيد آدم با يک لب يک خوشه گندم را خورد ؟
خوشه لبي که آدم را خورد او را گناه کار کرد...
منتظر نظرتون هستم
ممنون