ميگريزم ، زين دغلکاران دنيا ميگريزم
تا نيابندم دگر ، گم کرده جا پا ميگريزم
تاب سنگ هرزه چشمان را در اين گلشن ندارم
چون تذرو از لابلاي شاخ گلها ميگريزم
ا
ين دل زود آشنا را مي کشم در بند عزلت
دورتر هر جا ز مردم ديدم ، آنجا مي گريزم
در کنار دوستان از بس که ديدم نامرادي
ديگر از هر سابه چون آهوي صحرا ميگريزم