آنقدر بغض در گلو دارم که صبورترين واژه ها همسايه ام نمي شوند . به خاطر تو هر روز قلبم را صيقل مي دهم به خاطر تو روزي صدبار مي ميرم و زنده مي شوم . در چشم هايت که نگاه مي کنم مي شوم لبريز از کلماتي که هنوز در فرهنگستان لب ها نيامده . به توکه فکر مي کنم دريچه ي قلبم بسته مي شود. من تو را چگونه تشخيص دهم از آن همه ترديد هاي شکسته . با ور کن معمار واژه ها و کلمات نشده ام فقط قلب کدرم دردش زياد شده است . به دنبال کسي مي گردم که مرا جا گذاشته است بيرون خاطره ها و من پشت اين آبنوس
تقديم به شما [گل]