چون دوستت مي دارم
حتي آفتاب هم كه بر پوستت بگذرد
من مي سوزم
پاييز از حوالي حوصله ات كه بگذرد
من زرد مي شوم
پيراهن راه راه کرم رنگت كه از كوچه عبور مي كند
عاشق مي شوم
و تا كفش هاي رفتنت جفت مي شوند
غريب مي مانم
وتنها وقتي گريه اي گمان نمي برم در تو
من سبز مي مانم
كه نيلوفرانه دوستت مي دارم
نه مانند مردماني كه دوست داشتن را
به عادتي كه ارث بر ده اند
با طعم غريزه نشخوار مي كنند
من درست مثل خودم
هنوز و هميشه دوستت مي دارم
ديوار بايد ها
ديوار
اين ديوار لعنتي
سهم آسمانم را تنگ كرده
من ازين " هيچ آباد" هميشه
تنها آسمانش را دوست مي دارم
سلام
كاملا درسته
شاد باشي
فعلا