دلم هميشه ميگفت: نرو
منو به كسي نده
قدر منو بدون
دماي اينجايي نبايد دستشون به من برسه!
...
عمري گذشت يكي از هزاران اومد
دستش رو به طرفم دراز كرد
احساسش نميكردم يعني هيچ حسي نسبت بهش نداشتم چون به ظاهر اوني نبود كه من ميخواستم تا اينكه گذشت و گذشت و گذشت
عقلم هولم ميداد جلو !!!!!!
واي همونيه كه تو فكرشم نميكردي تو اين دنيا وجود داشته باشه
تو اين دنياي پر از رنگ و ريا
پر از دروغ
........
يه چيزايي تو وجودش ديدم كه ظاهرش ديگه برام مهم نبود
بازم گذشت دلم رضا نميداد ولي عقلم عاشق شده بود !!!
حالا ترس از دست دادنش اومده سراغم
بايد يه جوري تا ابد مواظبش باشم
مواظب خودم و ...
دعام كن