سوختن ِ شمع در تاریکی چقدر بیشتر دیده می شود ..! در تاریکی ِ روز روشن می کنمشان ،میخواهم ببینم امروز ، روزم چه رنگی، به خود داشت ... تعجب نکن ...خیلی وقت است که روزهایم رنگهایی تند و تیره دارند ، جایی در دقیقه ها و ثانیه هایی که گذشت ،فراموش کردم که احسن الخالقینم ! .از تو که گم شدم، آواره شدم و بی هدف در خیالم پرسه میزنم تا شاید دلیلی بر گمگشتگی ام بیابم ..! می دانم تو در این آوارگی همراه ِ منی، اصلا خودت مرا گم کردی تا پیدایت کنم ... میدانی به چه می اندیشم ؟ به مادری که چشمهای کودکش را می بندد و به کودکش می گوید که او را پیدا کند .... حالا تو چشمهایم را بسته ای تا من تورا پیدا کنم ، آنقدر در این تاریکی می گردم و دیوارها را لمس می کنم تا پیدا شوی ... امروز صدایم زدی ، میخواستی کمکم کنی مگر نه؟!!! می دانستم هستی ، فهمیدم می خواهی کمکم کنی ، من عطر ِ یاریت را حس کردم ... پیدایت می کنم و با تو سخن ها دارم از ... از ... از همه جا. ار دلی که در دوریت مچاله شد ، و گره ای خورد که فقط خودت می توانی بازش کنی ، تا باز صاف شود .
زمان ، زمان ِ نیاز ِ من است به تو ، و من می آیم به سویت ، اما نه بخاطر ِ نیازم ، به این خاطر که تو تنها یگانه ای هستی که
اگر باشی دلم صاف می شود و اگر نباشی .... خدا نکند که نباشی ... خدا نکند.
پ .ن : دلم شعری می خواهد آرام و کوتاه تا همه دلتنگی هایم را پاک کند... کسی شاعری سراغ دارد؟
پ . ن : هر روزی که می گذرد رنگی می زند به عمرمان، امروز کمی روشن تر بود .... خدارا سپاس
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :39
بازدید دیروز :20 مجموع بازدیدها : 267757 جستجو در وبلاگ
|