دو روز است که می فهمم بی صدا فریاد کردن چه معنایی دارد، دو روز است که هرچه به در و دیوار می زنم نمی توانم بغض ِ سنگین ِ رفتنت را آرام کنم ، مرضیه جان ! نگاه ِ مهربانت را یک لحظه نمی توانم فراموش کنم ، چه همایشی شد و چه خاطره ای بر دلم نشاند از تو و چهر ه ی دلنشینت ..! به احترام ِ عشق ، و احترام زن ، به احترام مادر و احترام تو می نویسم که تو فریادی شدی در آسمانها...! دوستت دارم ، دلم برای نوشته هایت برای پاسخ هایت تنگ می شود...!
برای دخترش مائده :
عزیزم تو یادگاری از خانمی هستی به پاکی ِ دریا و مهربانی ِ باران ... حق داری اگر سالها و سالها اشک بریزی و ماتم بگیری . مادرت هنوزم هم در کنار ِ توست حتی اگر نباشد ، آخر می دانی، مادر،مادر است، حتی اگر روی زمین نباشد از آسمانها بر تو میتابد، اگر دیدی زمین بوی نم داد بدان مادرت اشک میریزد برایت .... امیدوارم این داغ را درک کنی ... خدا صبرت دهد.
فریاد بی صدا، صدایش از آسمانها می آید که : دخترکم ، دعایم همیشه بدرقه ی راهت.
هدیه هامون برای مرضیه پژمان یار اینجا بهش میرسه ایشالله
| نوشته شده توسط شقایق در پنج شنبه 89/3/13 و ساعت 8:21 عصر | نظرات دیگران()