میگویند مرا آفریدند از استخوان دندهی چپ مردی به نام آدم، و حوایم نامیدند؛ “یعنی زندگی” تا در کنار آدم “یعنی انسان” همراه و هم صدا باشم.
میگویند: میوهی سیب را من خوردم، شاید هم گندم را، و مرا به نزول انسان از بهشت محکوم مینمایند. بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمانشان باز گردید، مرا دیدند، مرا در برگها پیچیدند، مرا پیچیدند در برگها تا شاید راه نجاتی را از معصیتم پیدا کنند.
نسل انسان زادهی من است من “حوا” فریب خورده ی شیطان.
و میگویند که درد و زجر انسان هم زادهی من است، زادهی حوا؛ که آنان را از عرش عالی به دهر خاکی فرو افکند. شاید گناه من باشد، شاید هم از فرشتهای از نسل آتش که صداقت و سادگی مرا به بازی گرفت و فریبم داد، مثل همه که فریبم می دهند. اقرار می کنم دلی پاک، معصومیتی از تبار فرشتگان و باوری سادهتر و صافتر از آبهای شفاف جوشندهی یک چشمه دارم.
ابراهیم زاده ی من بود، و اسماعیل پرورده ی من. گاهی در وجود زنی از تبار فرعونیان که موسی را در دامنش پرورید. گاهی مریم عمران، مادر بکر پیامبری که مسیحاش نامیدند و گاه خدیجه، در رکاب مردی که محمداش خواندند. فاطمه من بودم، زلیخای عزیز مصر و دلباخته یوسف هم، من بودم زن لوط و زن ابولهب و زن نوح ملکه سبا، و فاطمه زهرا هم.
گاه بهشت را زیر پایم نهادند و گاه ناقصالعقل و نیمی از مرد خطابم نمودند. گاه سنگبارانم نمودند و گاه به نامم سوگند یاد کرده و در کنار تندیس مقدسم اشک ریختند. گاه زندانیم کردند و گاه با آزادی حضورم جنگیدند و گاه قربانی غرورم نمودند و گاه بازیچه خواهشهایم کردند. اما حقیقت بودنم را و نقش عمیق کندهکاری شده هستیام را بر برگ برگ روزگارهرگز منکر نخواهند شد.
من مادر نسل انسانم، من حوایم، زلیخایم، فاطمهام، خدیجهام… مریمم. من درست همانند رنگینکمان، رنگهایی دارم روشن و تیره. و حوا مثل توست ای آدم، اختلاطی از خوب و بد، و خلقتی از خلاقی که مرا درست همزمان با تو آفرید.
بیاموز که من، نه از پهلوی چپات، بلکه استوار، رسا و هم طراز با تو زاده شدم.بیاموز که من، مادر این دهرم و تو مثل دیگران، زاده منی…