از این دیوارها خسته شدم، از اینکه سرم مدام میخوره به محدوده های تنگ خودم . به دیوارهایی که گاهی خشتهاش رو خودم آوردم ، دلم هوای آزادی کرده نه اون آزادی که فقط مجسمه ست و به درد سخنرانی و شعار و بیانیه می خوره ،یه جور آزادی بی حد و حصر که بتونم دستهام رو ازدوطرف با ز باز کنم ، سرم رو بگیرم بالای بالا و با هیچ سقفی تصادم نکنم. پاهام ، بی وزن ، روی سیالی قرار بگیرن...نه زمین سخت و غیر قابل گذر...رهای رها.
نه اصلا یه چیز دیگه...دلم از رنگها گرفته،از ریاها،تظاهرها،چهرهای پشت رنگها،دلم بی رنگی میخواد ، یه فضای شفاف.
اصلا یه حال غیر منطقی بهم دست داده که هر استدلالی حوصله ام رو سر می بره ، دلم میخواد مثل بچه ها پاهام رو بزنم زمین و داد بزنم که من " این " رو میخوام ، و اون "این" خدایی باشه که همین نزدیکیه .
یه دفه میونم با خدای دور استدلا لیون بهم خورده ، اونا همیشه میگن "عزیزم ! ببین ! همان طور که پنکه کار میکند ، یعنی نیرویی هست که این پره ها را میچرخاند . پس ببین جها ن به این بزرگی.......،پس حتما خدایی ...."یه جورایی حوصله ام از این حرفا سر رفته ، دلم میخواد لمسش کنم ، مثل بچه هایی که دوست دارن برق توی سیم رو تجربه کنن.
دلم هوای خدایی رو کرده که میشه سر گذاشت رو شونش و غربت سالهای هبوط رو گریه کرد.
خدایی که بشه چنگ زد به لباسش و التماسش کرد ، خدایی که بغل باز میکنه تا در آغوشت بگیره
حتی صدا میکنه"سارعوا الی مغفره من ربکم..."
خدایی که میشه دورش چرخید و مثل داستان موسی و شبان بهش گفت "الهی دورت بگردم"
با با زور که نیست ! من الان یه جوری ام که دلم نمیخواد خدام پشت سلسله علت ها و معلولها ، ته یه رشته دور و دراز ایستاده باشه ،میخوام همین کنار باشه ، دم دست ....نمیخوام اول به یه عالمه کهکشان و منظومه
و آسمان فکر کنم و بعد نتیجه بگیرم که اون بالای سر همشون ایستاده ...خدای به اون دوری برای استدلال خوبه ، من الان تو حال ضد استدلالم...
خب الان میخوام یه جوری سرمو بزارم رو شونشو گریه کنم...براش درد دل کنم...حرف بزنم...حتی بخندم...مثل همیشه ...اونم گوش بده... مثل همیشه.
وای ...اونوقتا وقتی دلم میگرفت چقدر باهاش درد دل میکردم اونم چقدر زیبا گوش میکرد ،چقدر سبک میشدم وقتی اشک میریختم براش...همیشه گریه هامو ، اشکامو ، خندهامو ،فقط برای اون میبردم ، درد دلامو فقط به اون میگفتم ...دلم برای اون حالم تنگ شده...
خدایا! توی این شب قشنگ آرزوها ازت اون حال رو میخوام ،میدونم داری نگام میکنی.
تو عزیزی ،بزرگی، مهری، عشقی...مرا دریاب.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :101
بازدید دیروز :56 مجموع بازدیدها : 268205 جستجو در وبلاگ
|