عشق یک حادثه است ، یک حادثه لطیف و فراموش نشدنی. حادثه ای که زندگی را در چشم من به رنگ دیگری درآورده است. عاشقی یعنی: نیمه گمشده ، عاشقی یعنی: او هست،زندگی هست،لبخند هست،نور هست،شادی هست. عشق آغاز آدمیزادی ست.
شب ،پشت شیشه آرام می خواند:عشق یعنی گل خوشبوی هستی،او را صمیمانه دوست بدار!
بین انسانی که عاشق است و زمانی که او عشق را نمی شناخت، همان تفاوتی وجود دارد که بین دو چراغ است،یکی روشن و یکی خاموش!
عشق حکایت عجیبی است،عشق،روح انسان را نرم و نازک می کند ،عشق ، تفکر ما را جهت دار و هدفمند و معنا دار می کند،عشق طعم روزها را در زیر زبان دلمان شیرین می کند.
عشق ، آدمی را بی نیاز می سازد از همه مردم که فقط به "او"اندیشه نماید!هیچ مقام و منزلتی در نگاهش بزرگ نیست جز"او"و عاشقانه به "او"می نگرد و عظمت و بزرگی را فقط در حضور سبز "او"می یابد.
وقتی دل مسکین جایگاه عشق گردید،انسان ، انسان دیگری میشود حتی فراتر از انسان!
به تماشا سو گند و به آغاز کلام آفتابی لب درگاه شماست،که اگر در بگشایید،به رفتار شما می تابد!
| نوشته شده توسط شقایق در جمعه 85/11/13 و ساعت 12:9 صبح | نظرات دیگران()