یادمه بچه که بودم تلویزیون یه کارتون نشون میداد ..."دختری به نام نل"...مادر نل وقتی اون کوچکتر بود برای کار رفته بود به یه شهر خیلی دوری به اسم" پارادایس" و نل در کنار پدر بزر گ رشد کرد و بزرگ شد و حالا میخواست بره دنبال مادرش بگرده و شهر پارادایس رو پیدا کنه و به مادرش برسه ، مادرش رو خیلی دوست داشت و میخواست به هر قیمتی شده اونو ببینه.بعد از کشمکشهای زیاد با پدر بزرگش او رو راضی کرد تا با هم همسفر بشن.تمام سختیهای سفر رو به جون خرید با اینکه یه دختر بچه بود اما میدونست برای رسیدن به پارادایس خوبه که بعضی چیزا رو نبینه... یا نشنوه... یا با بعضی مشکلات بجنگه.
تو این راه خسته شد...گریه کرد...خنده کرد...همدردی کرد...بیمار شد...اما همیشه مهربون بود و همیشه روی هدفش محکم و استوار ایستاده بود تا اینکه بعد از تحمل همه مشکلاتش بالاخره به پارادایس رسید.خیلی قشنگه رسیدن به هدف ...نه؟
یادته کارتنشو؟
البته اونموقع من به این مسائلش توجه نکرده بودم اما الان چند روزیه که یاد این کارتون افتادم خیلی برام جالب بود.
میدونی همه ما یه پارادایس داریم... یه بهشت که اگه بتونیم بهش برسیم ...
البته رسیدن مهم نیست مهم خواستن برای رسیدنه...مهم راه افتادنه...مهم اینه که تو این راه چکار بکنیم که بهتر باشه.... یادمه نل تو اون کارتون تو هر شهری که یه آشنا پیدا میکرد یه عروسک که خودش درست کرده بود رو به یادگار می داد به اون آشنا...ما چکار کنیم؟
منم میخوام راه بیافتم و برم تا بهشت خودمو پیدا کنم ،مطمئنم که پیداش میکنم...میخوام بهت بگم تو هم بیا یا نه اصلا خودت راه بیافت دیر نیست موقعشه دیگه ...
یه چیزی ...شاید بهشتمون کنارمون باشه و ما نمیبینمش با این حال راه رو میریم ،حتی اگه کنارمون باشه راه رو طی میکنیم چون مهم راهیه که میخواهیم توش قدم بزاریم.
شاید اگر این راه رو بری جای خالی آفتاب هم پر بشه برات.
سحر با باد میگفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد که واثق شو بالطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی
..................................................
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است
خدایا!منعمم گردان به درویشی و خرسندی.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :48
بازدید دیروز :56 مجموع بازدیدها : 268152 جستجو در وبلاگ
|