گریه هایت را بگذار برای بعد
امروز روز تولد من است
تولد دختری دیگر
تولد دختری که خواه ناخواه به دنیا می آید
و خواه ناخواه در دنیا جا برایش هست
و خواه ناخواه از دنیا خواهد رفت.
گریه هایت را بگذار برای بعد
امروز روز تولد من است
و من
دسته گلی هدیه گرفته ام
دسته گلی که انگار می گوید:
تولد تو، مرگ کوچکی ست
که رفته رفته بزرگ می شود.
.....................................................
خداوندا! پاکی کودکان عطا فرما!
از میکده رانده و آواره ز مسجد در شهر غریبم
دیوانه و بیگانه از این مردم عاقل بی صبر و شکیبم
یک سال دگر نیز از این عمر عبث رفت بی حاصل و فرجام
ای بخت نکو، خانه بی پایه ات آباد گشتم به تو بد نام
یک عمر در این دیر خراب از سر تدبیر بر چهره زدم رنگ
کوته نظری تا به پر و بال دل من هرگز نزند سنگ
من خاک در پیر مغانم که جامش تا بود صفا بود
بر جان و دلم نقش وفا بود،اگر سوخت آری چه به جا بود
ای دوست بیا ، می نگران در دل جام است بد نام کدامست؟
زانها که برفتند کسی هیچ ندانست فرجام کدام است؟
چون برق،گذر می کند این عمر گریزان یک آه،یک دم
ای دوست به فردا نه تو باز آیی ونی من نی خسرو و نی جم
صافی بطلب خاک در میکده ها شو خالی ز ریا شو
بیزارم از این زهد فروشان ریایی یک سینه صفا شو
هما میر افشار
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :27
بازدید دیروز :3 مجموع بازدیدها : 268327 جستجو در وبلاگ
|