واللیل...
باز هم شب،باز هم شب و سکوتش ، سکوت مسهور کننده ای که مرا با خود می برد تا رهایی!
امشب چیزی می خواهم ، با اینکه می دانم غرق گناهم ، با اینکه سنگینی گناهانم ، آزارم می دهد اما می دانم تو می پذیری ام ، می دانم تو راهم خواهی داد .
ای همدم شبهای تنهاییم ! چقدر از تو دور شده ام ، به کجا رفتم؟ به کجا رسیدم؟ تو هر چه دادی همه خوبی بود و پاکی ، اما من چه کردم با خودم؟ با نفسم؟؟؟!!!
آه! چقدر تنهایم! گاهی آنقدر تنها می شوم که هوا هم در کنارم جریان ندارد. من کی ام؟ من کجایم؟ کجای این دنیا؟ می دانم، می دانم دستها و پاهایم را به چهار طرف دنیا بسته ام، خود بسته ام،خود کرده ام، اما تو نخواه، تو این دوری را نخواه، نخواه که فاصله ام آنقدر زیاد شود که به درون راهم ندهی که آن زمان وای بر من! وای بر من اگر گویی که: برون در چه کردی که درون خانه آیی؟
بهترینم! به زیبایی این شب بزرگ قسمت می دهم که راهم بدهی...."راه ده این بار مرا"
می خواهم پنجره روحم را بسوی تو باز کنم، می خواهم همسفر پرنده ها باشم، اگر تو با من باشی می توانم آسمان را در جیبم جا بدهم، اگر تو با من باشی با تمام کاغذ رنگیهای دنیا بادبادکی می سازم و خود را به آن می آویزم تا مرا ببرد به هر آن کجا که خواهد، دیگر فرقی نمی کند چون تو هستی و وجودت آرام بخش روحم می باشد.
مهربانم! دستم را به سویت دراز می کنم ، می خواهم از تنهایی جدا شوم و در کنار تو نفس بکشم، دستم را بگیر و کمکم کن تا رها شوم، تا بروم به اوج، به بی نهایت، به دل گل سرخ...دل گل سرخ!
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :23
بازدید دیروز :3 مجموع بازدیدها : 268323 جستجو در وبلاگ
|