تا کی می توانم تو را بسرایم؟ تا وقتی که آخرین ستاره را بشمارم؟ یا وقتی همه درختان به پروازدرآیند؟
تا کی می توانم تو را دوست داشته باشم؟تا وقتی که بهشت ادامه دارد؟یا وقتی همه کبوتران تصویر تو را می کشند؟
تا کی می توانم در آغوش مهربان تو بگریم؟ تا وقتی که نهالی ترد و شکننده ام؟ یا وقتی سنگین ترین برفها روی سرم نشسته است؟
در پیچ و خم سپید گیسوان تو ردپای کودکی من پیداست. دستهای تو هنوز بوی لالایی می دهد، بوی پونه، بوی خوب شکفتن، بوی گریه های گاه و بی گاه من.
برای سرودن تو باید واژه های تازه ای به دنیا آیند. واژه هایی که هیچ کس نشنیده است، واژه هایی که هیچ شاعری ندیده است.
کو آن تابی که مرا شتابان به خانه ابرها می رساند؟ کو آن مهتابی که شبستان آرزوهای مرا روشن می کرد؟
کو آن آب نباتی که مرا به کوچه شیرین کودکی می برد؟ کو آن بادکنکی که همه کهکشان را در خود جای می داد؟
دستهای تو زیباترین مکان برای بوسه های من است و پاهای تو بهترین دلیل که هیچ گاه با جاده ها قهر نکنم. به من بگو از کدام راه زودتر می توانم به تو برسم؟
ای باشکوه تریم فرشته عالم! ای همه بهشت ها فدای تو! ای همه سرنوشتها در خطوط پیشانی ات پنهان! ای از رودخانه های عشق جاری تر!
ای بکرترین مضمون برای ترانه انسان! ای شمیم رویا در روستای کودکی! ای نسیم مهر در شهر جوانی! ای مادر روزهای لبخند!
ای چون شعرهای نانوشته خداوند! تمام سلامهای جهان برای ستایش تو کم است.
تو از لبخندهایی که در قیامت جلوه خواهند کرد، دلنشین تری.
تو از سیاره هایی که از ازل تا به امروز به دور عشق می گردند، عاشق تری.
درود همه رودها بر تو!
و روز تولدت بانوی بزرگ من و ای داغ شقایق را قرینه! مبارک و بر تمام بانوهای جهان تبریک.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :63
بازدید دیروز :56 مجموع بازدیدها : 268167 جستجو در وبلاگ
|