امشب، شب آرزوهاس...رفتم یه جای مقدس برات دعا کردم.
ازش خواستم هر چی میخوای و به صلاحته بهت بده و منم خوشبختیتو ببینم،
امشب می خوام تا خود صبح فقط برات دعا کنم.
حالا...
................................................................................................................
امروز می خواهم، صبح که از خواب بیدار شدی، برویت لبخند بزنم و آرام بخند.
امروز می خواهم اجازه بدهم هر لباسی را که دوس داری بر تن کنی و با لبخند به تو بگویم که چقدر این لباس برازنده توست.
امروز می خواهم ظرفهای نشسته را در ظرفشویی بگذارم و در کنارت بنشینم تا تو به من یاد بدهی
چگونه قطعات پازلت را در کنار یکدیگر می چینی.
امروز می خواهم تلویزیون و کامپیوتر را خاموش کنم و در کنارت بنشینم و به همراه تو با کف صابون حباب درست کنم.
امروز می خواهم به تو اجازه دهم تا در آشپزخانه در پخت غذا به من کمک کنی.
امشب با تو ساعتها بازی خواهم کرد و بهترین برنامه تلویزیون را نخواهم دید.
امشب با هم به بیرون می رویم و با هم ساندویچ می خوریم.
امشب اجازه می دهم بیشتر بیدار بمانی و با هم ستاره ها را می شماریم.
امشب تو را در آغوش می گیرم و برایت داستانی از به دنیا آمدنت خواهم گفت و به تو می گویم چقدر دوستت دارم.
امشب وقتی انگشتانم را لابه لای موهایت به گردش در می آورم، از خدا تشکر می کنم که بزرگترین هدیه را به من داده است و در همان لحظات به پدران و مادرانی می اندیشم که به دنبال فرزند گمشده خویشند.
همینطور به پدران ومادرانی که به جای اطاق خواب فرزندانشان به دنبال سنگ قبر آنها هستند.
همچنین به پدر و مادرانی که در بیمارستانها در کنار تخت فرزندشان رنج می کشند و در درون فریاد می زنند.
و امشب وقتی تو را برای گفتن شب بخیر در آغوش می گیرم، ترا کمی سفت تر و کمی طولانی تر در بغل می فشارم و خدا رابرای داشتنت شکر می کنم و از او هیچ نمی خواهم، جزیک روز دیگر، با تو بودن.
کودکم تولدت مبارک!
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :78
بازدید دیروز :56 مجموع بازدیدها : 268182 جستجو در وبلاگ
|