چگونه باور کنم صاحب آن صدای پر احساس که، ارادتمند آب بود و عاشق باران، دیگر نیست؟
هنرمند محبوب من! همیشه برایم مردی برای تمام فصول بودی، والبته که هستی و خواهی بود.
مردی نه برای تمام فصول که برای تمام قرون.
هر چه تلاش برای ننوشتنت چه بی نتیجه! هر چه سعی برای فهمِ هنرت چه نا تمام!
چه زیبا معنا کردی رنگِ، روحِ، انسانی والا را.
صبرِ بسیار بباید پدرِ پیرِ فلک را
تا دگر مادرِ گیتی چو تو فرزند بزاید.
خدایت بیامرزد، همیشه در قلبمان جا داری!
..........................................................................................
در پیاده روی خیابان راه می روم. پسرک با چند پاکت فال حافظ نزدیک می شود. با نگاهی ملتمس می گوید:"تو رو خدا یه فال
بخر!". بدون مکث قبول می کنم. خوشحال می شود. صد تومان می دهم و پاکتی از میان پاکتهای فال برمی دارم.می خواهد برود.
می گویم:"صبر کن کجا می ری؟ این فال رو به نیت تو خریدم!". باورش نمی شود چند لحظه مات و مبهوت نگاهم می کند.
بعد از ته دل می خندد. چقدر در صدای خنده اش تنهایی ماسیده است! می گوید:"برای من؟! چرا؟!"
می گویم:"نمی دونم حالا برات بخونم؟" سرش را تکان می دهد. می گویم:"شعرش رو نمی خونم. جمله های پایین شعر رو برات می خونم."
قبول می کند. بی صبری از چشمهای معصومش لبریز شده است. سعی می کنم جمله ها را با توجه به سن و سالش ساده کنم:"
"تو خیلی خوش شانس هستی. چون خدا همیشه به تو توجه داره. اون خیلی دوستت داره. آنقدر دوستت داره که مدام به تو فکر می کنه.
دوست داره هر جور شده و در هر شرایطی درس بخونی، به زندگی امیدوار باشی، همیشه باهاش حرف بزنی و ازش کمک بخواهی.
اون خیلی دوستت داره."جرات نمی کنم سرم را بلند کنم.می ترسم دستم برایش رو شده باشد. ولی سرم را بلند می کنم...خدای من! دارد از پشت هاشورهای
نمناک چشمهای زیبایش نگاهم می کند. با صدای خیس و بغض آلودش می گوید:"راستی، راستی خدا خیلی دوسم داره؟"
بغض دارد امانم را می برد ولی خودم را کنترل می کنم و با لبخند می گویم:"آره، خیلی خیلی!" و ...او می رود. می رود...به همین سادگی!
نمی دانم کارم درست بود یا نه! نگاهی به کاغذ فال می کنم. حتی یکی از جمله هایی را هم که برای پسرک خواندم در کاغذ نوشته نشده بود.
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :55
بازدید دیروز :56 مجموع بازدیدها : 268159 جستجو در وبلاگ
|