ما آدما خیلی وقتا فکر می کنیم که هر چی ما می گیم و هر چی که انجام می دیم درسته.بعضی وقتا هم خودمونو صددرصد محق می دونیم و کمتر پیش می یاد که جاده یا حتی گذرگاه کوچکی واسه اشتباهاتمون توی ذهنمون متصور بشیم.هیچ شده به رفتارمون،به نحوه برخوردمون،به طرز حرف زدنمون،نگاه کردنمون،عکس العمل هامون و هزار تا برخورد دیگه که هر لحظه برامون پیش می یاد فکرنیم.نه...!
هیچ وقت فکر میکنیم که شاید این کاری که من کردم جوابش بی اعتنایی بود؟بعضی وقتا اون قدر شیفته خودمون و حرفامون می شیم که فراموش می کنیم که ما هم یکی از همون آدمایی هستیم که خدا آفریده تا از کنار هم بودن لذت ببرن. ولی حالا چی؟ از عقاید خودمون یه قانون می سازیم که اگه کسی زیر بار این قانون نره، اون وقته که می گیم" او هیچی نمی فهمه"
نمی دونم بگم جالبه یا جای افسوس داره که ما نادانسته های خودمونو اون قدر جدی می گیریم که اگه کسی بخواد به اونا چپ نگاه کنه از قلمرو احساس ما بیرون می شه. واقعا چرا؟ چرا باید قانون زندگیِ دیگران رو ما وضع کنیم، واقعا همه آدما باید اونجوری زندگی کنن که ما دلمون می خواد و یا هر وقت ما خندیدیم اونا بخندن و با گریه ما گریه کنن! شاید پذیرش این موضوع سخت باشه ولی بهتره بپذیریم که هر کس برای خودش یه چارچوب فکری ترسیم کرده که قوانینش در اون جا وضع شده. کاش یاد بگیریم که به قوانین هم احترام بذاریم و اجازه بدیم اطرافیانمون همونطور باشن که هستن و با قانون خودشون زندگی کنن تا اون جایی که این توَهُم براشون پیش نیاد که چارچوب فکری دیگران یه بی قانونیِ نابخشودنی ست که حداقل مجازاتِ اون اینه که بگن:
"او هیچی نمی فهمه"!
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :75
بازدید دیروز :56 مجموع بازدیدها : 268179 جستجو در وبلاگ
|