نوشتن چقدر سخته،با این حال خیلی هم مقدس بخصوص وقتی که نوشته ها بخواد برای تو باشه نمیدونم باید از کجا شروع کنم... اصلا نمیدونم باید یه شروعی داشته باشم یا …!تو خودت شروع همه گفتنی هایی!!!
دنبال هیچ آداب وترتیبی نیستم، نوشتن از تو که آداب و ترتیب نمی خواد! خودت گفتی هر چه میخواهد دل تنگت بگو...
مهربانم! میدونم به من نزدیکی، نزدیکتر از نفسم میدونم فاصله تو با من به اندازه یه یارب گفتنه میدونم الان که دارم از عاشقی مینویسم داری نگام میکنی، میخوام بهت بگم: روزت مبارک
البته همه روزها متبرکند با نام تو، ولی امروز فرق میکنه چون نام امروز به توست. دیشب وقتی که میخواستم بخوابم، رفتم تو آسمون، وسط ستارهها! یه شمع روشن کردم، شکل یه ستاره بود، یه ستاره سبز، سبزو درخشان، به یاد تو برای خودم! به اون ستاره گفتم: تو ماه آسمانم باش هر شب ...سرشک ثابت و سیار با من … وقتی با صدای اذان بیدار شدم به آسمان نگاه کردم، ستارهام هنوز نورانی بود، با درخشش و نور اون اومدم به گفتگوی تو....
مهربونم!
حالا تواین روز عزیز و بزرگ ازت میخوام اون قدر دل من رو سرشار از عشقت کنی که دیگه جایی برای سیاهیها باقی نمونه، دوستدارم دلم فقط با نام و یاد تو قرص و محکم بشه.عاشق اینم که هر شب قبل از خواب زیر نور اون شمع سبز لبخندسبز تورو ببینم، تا تمام شبها و روزهام بشه به نام تو و به یاد تو...
تو ماه آسمانم باش …
| نوشته شده توسط شقایق در یکشنبه 84/10/18 و ساعت 2:6 عصر | نظرات دیگران()