بهم اطمینان بده که راهی رو که در پیش گرفتم، منو به مقصد می رسونه. بهم اطمینان بده که کمکم می کنی و باهام همسفری تا آخر جاده.خیالم رو راحت کن. کاری کن از هیچ چیز نترسم. بهم یاد بده که گول نخورم. بهم اعتماد به نفس بده. بگو، با صدای بلند بگو، این راسته که هر جا برم باهام می آی.سایه به سایه.قدم به قدم.پهلو به پهلو.
بهم قول بده وقت غروب که دلم می گیره کنارم باشی و برام از روشنی صبح فردا بگی. قول بده اگه یه وقتی پام سُر خورد، نذاری بیفتم ته دره. بیا و رفیق نیمه راه نشو. اینو از همین جا قول بده. نمون اینجا توو این مرداب به خیال اینکه می خوای پشت سرم آب بریزی و منو از زیر قرآن رد کنی. ما با هم از زیر قرآن رد می شیم. و اشکی که از چشمامون سرازیر می شه همون آبیه که پشت سرمون می ریزه.
تا لب مرز مقصد، تا لب مرز لبخند. نه! تا لب مرز ابدیت همراهم باش. ما باید با هم بزرگ بشیم. بالنده تر از همه کاینات، آره ما.
جسم من و روح من! بیاین با هم پیمان ببندیم که همیشه راهمون یکی باشه.
من که پای این پیمان رو امضا می کنم.
| نوشته شده توسط شقایق در جمعه 87/7/12 و ساعت 10:45 عصر | نظرات دیگران()