باز هم برگشتم سر ِ خانه ی اوّل! خیلی از صداها را در کاسه ی نور ریختم... خیلی از سلامها را به خدا رساندم، خیلی نامردمی ها را تحمل کردم دمی بود... تجربه ای بود، اِی! بدک نبود... امّا... باز برگشتم سر ِ خانه ی اوّل!!! آخر آنجا آرام گرفتم بعد از آن طوفان! باید بخشایشی مطلبیدم و باز میگشتم!!! هرچه باشد خانه ی شکوفه هایم است.خانه ی تولدم. خانه ی دوست شدن با واژه ها... آرام کلون ِ در را میزنم........................جوابم را میدهد(نفسی عمیق) ا ِ ی ی ی ................................. به همین هم راضی میشوم! آخر.................................................. برایم خیلی عزیز است.
پ.ن: مراقب ِ رفتارت با عزیزانت باش!
| نوشته شده توسط شقایق در شنبه 88/1/22 و ساعت 11:26 عصر | نظرات دیگران()