برگ پاییزی افتاده به خاک
چشم به راه قدم مسافره
تا بیاد پاشو بزاره تو تنش
برگ پاییزی رو با خود ببره
تو خیالش شاخه ی سبز درخت
باغچه گذشته بیهودشه
یه روزی رو شاخه ها نشته بود
ولی حالا با تن فرسودشه
چشمشو دوخته به راه
فکر ویرون شدنه
برگ خشکیده زرده
داره فریاد میزنه
من که همسایه گلها بودم
از تن شاخه جدا افتادم
من افتاده بر این خاک کبود
سبزییم را به تماشا دادم
خش خشی می شنوم نزدیک است
چه فضایی همه جا تاریک است
رهگذر میرود و مانده به جا
مرده برگیه که افتاده ز پا
( کوروش اصلانی)
الو ؟ سلام ، خوبی؟ سلام خوبم...چته ؟ چرا صدات یه جوریه ؟ هیچی ، چند وقتی هست که مشکلاتم زیاد شده ، حوصله هیچکس رو ندارم.....
الو ؟ سلام.....میدونی چی شده؟ چی شده؟زنگ زدم فلانی اصلا با من خوب حرف نزد ، انرژی منو گرفت ، خوشم نیومد ، دیگه بهش زنگ نمیزنم.....
الو؟ سلام.....میدونی چی شده ؟ نه چی شده؟ میگن فلانی خیلی قیافه میگیره ، اصلا با کسی حرف نمیزنه ، به کسی زنگ نمیزنه ، واسه کسی کامنت نمیزاره ، هیچکس ازش دل خوشی نداره و.......
الو ؟ سلام...... میدونی چه خبره؟ نه چه خبره ؟ خییییییییلی خبرا.........................................................
تحریف کلمه ای عربی است که به معنی تغییر و تهدیل دادن و گر دانیدن کلام کسی از وضع و طرز و حالت اصلی خود ، یا بعضی حروف کلمه را عوض کردن و تغییر دادن معنی آن...............
بازی جالبی وجود داره که نشون میده اخبار و اطلاعات به میزان وسیعی در گذر خود از شخصی به شخص دیگه دچار انحراف و تحریف میشه& این بازی به این ترتیب است که حدود 20 نفر کنار هم می ایستند و دایره ای را تشکیل میدهند ، یکی از افراد خبری را در گوش نفر سمت چپ خود زمزمه میکند ، شنونده ، خبر را برای دوست کناری خود بازگو میکند ، و بهمین ترتیب خبر ،دایره را طی میکند & شاید تمرین ساده ای به نظر برسد اما نکته همین جاست که وقتی خبر نهایتا به گوینده اصلی باز میگردد چیزی کاملا متفاوت است .......( فلانی کیف پولش را در اطراف خانه گم کرد) تبدیل میشود به ( فلانی حامله است ) در ظرف کمتر از سه دقیقه یک شایعه پر آب و تاب را مشاهده میکنم & بهتره که از حالا به بعد وقتی کسی گنجینه کوچکی از اخباری را که هم اکنون شنیده ، برامون بازگو میکنه ، این بازی را به خاطر بیاوریم و در مورد شایعاتی که به ما میرسه شکاک باشیم........................................................................................................
جمله اصلی : من نگفتم که او پول مرا دزدید.
من نگفتم که او پول مرا دزدید........( بلکه شخص دیگری گفت )
من نگفتم که او پول مرا دزدید........(من مطلقا چنین حرفی نزدم )
من نگفتم که او پول مرا دزدید........(بلکه شخص دیگری دزدید )
من نگفتم که او پول مرا دزدید..............(بلکه چیز دیگری دزدید)
من نگفتم که او پول مرا دزدید...(بلکه پول شخص دیگری را دزدید)
من نگفتم که او پول مرا دزدید........(بلکه کار دیگری با آن کرد)
هفت معنی مختلف بدون تغببر دادن یک سیلاب!!!!!!!!!!!!!!!!!!آهنگ صدا ، زیر و بم کردن صوت و تاکید بر واژه ها ، تعیین کننده معنای یک کلمه است.......... نظر شما چیست؟
اگرچه ممکن است شایعات بی اساس در آغاز از واقعیات سرچشمه گرفته باشند ، اما این واقعیتها بزودی ناپدید میشوند. آیا بهتر نیست هر جا که امکان دارد قبل از هر واکنشی ، داستان واقعی را از زبان گوینده اصلی بشنویم؟؟؟ قبل از اونکه به حمله قلبی دچار بشیم یا به رئیسمون شلیک کنیم ، یا از همسرمون طلاق بگیریم ، بهتر نیست به منبع اولیه خبر برگردیم و اطلاعات رو از اونجابدست بیاریم؟؟؟چون ممکنه ما هم به دام تحریفات بیافتیم.
آیا تا وقتی که خودمون پیامی رو نشنیده باشیم قادر به ارزیابی درست معنای اون هستیم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آیا اگر ما هر چیزی رو که از دیگران می شنویم باور کنیم می تونیم با کسی دوستی کنیم؟آیا میتونیم هیچ وقت به کسی اعتماد داشته باشیم؟ بهتر نیست ما همیشه تصمیم و شناخت خود را بکار بگیریم؟؟؟(نظر شما چیه؟)
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
به آن امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفتگوی تو خیزم به جستجوی تو باشم....
شاید از بچگی تا حالا بارها این شعر رو شنیده بودم ،خدا میدونه که چند بار جواب فالم این شعر اومده ، شاید فکر نمیکردم یه روزی این چند بیت شعری رو که اینقدر دوستش داشتم روی آگهی روی آگهی فوت صمیمیترین دوستم ببینم....
اصلا فکر نمیکردم مرگ من و اون رو از هم جدا کنه،همیشه فکر میکردم برای بغل کردنش ، برای بوسیدنش، حتی نگاه کردن به صورتش،به مهربونیاش ،حالا حالاها وقت دارم ، انگار عمر هزار ساله داریم ، غافل از اینکه مرگ اگه برسه....
اون موقع که جناز شو میشستن حتی نذاشتن ببینمش، گفتن سر و صورتش داغون شده، چیزی برای دیدن نمونده ، حتی راضی شدم فقط دستاشو تو دستام بگیرم ، اما نذاشتن ، گفتن نمیشه ، دیر شده ....دیر شده ...
آره برای بغل کردنش دیر شده بود، برای بوسیدنش دیر شده بود...
وای خدای من .......
الان وقتی میرم سر خاکش ، قبرشو بغل میکنم ، زار میزنم ، هوار میکشم ، اما چه فایده ، کو؟ کجاست؟ انگار همین دیروز بود که تو جشن عروسیش شرکت کردم ، تقریبا روزی یه بار تلفنی باهاش حرف می زدم
اما الان چی باید برم با خاکش درد دل کنم ، حالا حسرت اینو میخورم که چرا یه بار فقط یه بار سرمو نذاشتم رو شونه هاش و بهش نگفتم دوستش دارم ، چرااین شاخه گل زیبایی رو که الان روی سنگ قبرش پرپر میکنم ، اون موقع به خودش نمیدادم که حالا اینقدر دلم نسوزه....
اما چه فایده اون دیگه نیست....دیگه نیست....دیگه نیست .
جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد.....
ن و القلم و ما یسطرون
نوشتن چقدر سخته،با این حال خیلی هم مقدس بخصوص وقتی که نوشته ها
بخواد برای تو باشه نمیدونم باید از کجا شروع کنم... اصلا نمیدونم باید یه
شروعی داشته باشم یا …!تو خودت شروع همه گفتنی هایی!!!
دنبال هیچ آداب وترتیبی نیستم، نوشتن از تو که آداب و ترتیب نمی خواد!
خودت گفتی هر چه میخواهد دل تنگت بگو...
مهربانم! میدونم به من نزدیکی، نزدیکتر از نفسم
میدونم فاصله تو با من به اندازه یه یارب گفتنه
میدونم الان که دارم از عاشقی مینویسم داری نگام میکنی،
میخوام بهت بگم: روزت مبارک
البته همه روزها متبرکند با نام تو، ولی امروز فرق میکنه چون نام امروز به توست.
دیشب وقتی که میخواستم بخوابم، رفتم تو آسمون، وسط ستارهها!
یه شمع روشن کردم، شکل یه ستاره بود، یه ستاره سبز، سبزو درخشان،
به یاد تو برای خودم! به اون ستاره گفتم:
تو ماه آسمانم باش هر شب ...سرشک ثابت و سیار با من …
وقتی با صدای اذان بیدار شدم به آسمان نگاه کردم، ستارهام هنوز نورانی بود،
با درخشش و نور اون اومدم به گفتگوی تو....
مهربونم!
حالا تواین روز عزیز و بزرگ ازت میخوام اون قدر دل من رو سرشار از عشقت کنی که دیگه جایی برای سیاهیها باقی نمونه، دوستدارم دلم فقط با نام و یاد تو قرص و محکم بشه.عاشق اینم که هر شب قبل از خواب زیر نور اون شمع سبز لبخندسبز تورو ببینم، تا تمام شبها و روزهام بشه به نام تو و به یاد تو...
تو ماه آسمانم باش …
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
همان یک لحظه اول،
که اول ظلم را میدیدم از مخلوق بی وجدان،
جهان را با همه زیبایی وزشتی،
به روی یکدگر،ویرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که در همسایه صدها گرسنه،چند بزمی گرم عیش ونوش می دیدم،
نخستین نعره ی مستانه را خاموش آندم،
بر لب پیمانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که می دیدم یکی عریان ولرزان،دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین،
زمین وآسمان را،
واژگون،مستانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
نه طاعت می پذیرفتم،
نه گوش از بهر استغفار این بیدادگرها تیز کرده،
پاره پاره در کف زاهد نمایان،
سبحه ی صد دانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد بی سامان،
هزاران لیلی ناز آفرین راکو به کو،آواره و دیوانه میکردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
به گرد شمع سوزان دل عشاق سرگردان،
سراپای وجود بی وفا معشوق را،
پروانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
به عرش کبریایی با همه صبر خدایی،
تا که می دیدم عزیز نابجایی،ناز بر یک ناروا گردیده خواری می فروشد،
گردش این چرخ را ،
وارونه بی صبرانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
اگر من جای او بودم،
که می دیدم مشوش عارف وعامی،ز برق فتنه ی این علم عالم سوز مردم کش،
به جز اندیشه ی عشق ووفا معدوم هر فکری،
در این دنیای پر افسانه می کردم.
عجب صبری خدا دارد!
چرا من جای او باشم،
همین بهتر که خود جای خود بنشسته و تاب تماشای تمام زشت کاریهای این مخلوق را دارد!
وگرنه من به جای او چو بودم،
یک نفس کی عادلانه سازشی،
با جاهل و فرزانه می کردم
عجب صبری خدا دارد! عجب صبری خدا دارد!
( معینی کرمانشاهی)
نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد،
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت؟
ولی بسیار مشتاقم ،
که از خاک گلویم سوتکی سازد.
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ وبازیگوش و او
یک ریز و پی در پی،
دم گرم خوشش را بر گلویم سخت بفشارد،وخواب خفتگان
خفته را آشفته تر سازد.
بدین سان بشکند در من سکوت مرگبارم را.
(دکتر علی شریعتی)
خواب به چشم من راه نمی برد!
مهتاب، دیگر سروربخش شبهای انتظارم نیست.
بی قرار و دلخسته ام
زیرا که معبود را نمی یابم
همه دیوانه ام می پندارند
آری، دیوانه ام
و فقط تو می دانی که ازچه رو دیوانه ام ...
من دیوانه آنم
که زندگی ومرگم
در دستان مقدسش قرار دارد.
(تی ال واسوانی)
سلام به خدای پر محبت بی منت
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :66
بازدید دیروز :56 مجموع بازدیدها : 268170 جستجو در وبلاگ
|