• وبلاگ : شقايق
  • يادداشت : يكسال بعد.
  • نظرات : 74 خصوصي ، 69 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + غمگين 
    سلام وقتي يكسال بعد و خوندم ياد خودم افتادم داستانم رو برات مينويسم شقايق جان چهارسال پيش همه چيز برام تموم شد چهارسال پيش با دختر ديگه اي ازدواج كرد و من موندم ويك عشق نافرجام بعد از ازدواجش رفت نميدونم شايد رفت تا به عشقش برسه و تا مدتها ازش خبر نداشتم روزهام خت و ملال آور مي گذشت اما داشتم عادت ميكردم به نبودنش اما به طور ناگهاني دوباره سرراه زندگيم قرار گرفت اين بعد از گذشت يكسال ازازدواجش بود حلقه طلايي رنگ تو دستش بود و خودت مي توني تصور كني چه حالي داشتم من شكسته بودم و هربار بيشتر مي شكستم وقتي اونهمه بي تفاوتي نسبت به خودم و ميديدم داغ دلم تازه شد نمي دونم باور مي كني يانه اما الان كه دارم اينا رو برات مي نويسم دارم گريه ميكنم حتي ياداوريش دردناكه وقتي ميديدم حتي يه روز حتي يه روز حلقه اش و از دستش درنمياره بيرون خيلي دلم ميخواست ازش بپرسم اگه بامنم ازدواج ميكرد حلقه اي كه من دستش كرده بودم و همينطوري هميشه دستش ميكرد حالا هم دو سال از آخرين باري كه ديدمش ميگذره برام دعاكن خداكمكم كنه فقط فراموشش كنم اون منو نميخواد منم بايد فراموشش كنم من داشتم فراموش كه نه اما با اين غم كنار مي اومدم اما دوباره اومدنش داغم و تازه كرد چقدر يه آدم مي تونه مثل من بدشانس باشه برام دعا كن نميدونم تو چه مرحله اي از عشق هستي اما اميدوارم هيچوقت به روز من نيفتي
    پاسخ

    سلام ...شرمنده گفتي داستانت رو ميگي فكر كردم غير از اينايي كه نوشتي ميخواي بازتر تعريفش كني ....اينايي كه گفتي حالو روزه سختيه هر چند شايد متوجه نشم در هر حال ميفهمم كه تحملش براي يه عاشق سخته...ميدوني از بالا به مسائله زندگي ديد زدن محسناتش اينه كه يه كم جلوتر از اينجايي رو كه هستي رو هم ميبيني شايد اينطوري بتوني به حكمته اون بالايي دل ببندي ... در هر حال اتفاقاتي كه برات ميفته ايشالله و مطمئنا به صلاحته اينارو در اينده شايد كمي از امروز كه گذشت خودت متوجه بشي...(خودم كه نفهميدم چي گفتم تورو نميدونم)