گاهی بهتر است روزه ی سکوت بگیری ..! اصلا می طلبد که سکوت اختیار کنی و گوش به صدای کائنات بسپاری ، گاهی حرف زدن های زیادی باعث ِ سردرگمی می شود ، حرف های تکراری .... توجه کرده ای ، رمضان که می آید ، دلت لک زده برای روزه گرفتن و آن نواهای قشنگ ِ افطار؟ همان لک زدن را دل ِ من دارد برای سکوت ...! قدیمیها بی راه نگفته اند که کم گوی و گزیده گوی چون درّ ... باید دهان بست، شاید ....!
اگر به طور متوسط روزی 50 کلیک بخورد این وبلاگ و 50 یک دقیقه وقت از خواننده بگیرد،می توان گفت روزی دستکم یکساعت وقت از دیگران می گیرم... این روزها این موضوع ذهنم را مشوش کرده...!
پست های ارسالی ، فیدهای ارسالی ، نظرهای ارسالی ، علاقمندی های ارسالی .... آیا فقط ارسالش مهم است ؟؟؟
پی نوشت : به سکوت نیازمندم ...!
پی نوشت : به اندازه ی تمام ِ وقتهایی که از خوانندگان ِ این وبلاگ گرفته ام ، طلب ِ عفو دارم ..
پی نوشت: چه مهربانی اگر،قسم به باران، قطره ای را قبل از آنکه حباب شود ببخشی...
----------------------------------
یاد من باشد فردا حتماً
دو رکعت راز ، بگویم با او
و بخواهم از او ، که مرا دریابد
و دل از هر چه سیاهی است ، بشویم فردا
یاد من باشد ، فردا حتماً
صبح بر نور ، سلامی بکنم
سیصد و شصت و چهار غفلت را ، من
فراموش کنم
سینه خالی کنم از ، کینه این مردم خوب
و سلامی بدهم ، بر خورشید
یاد من باشد ، فردا دم صبح
خواب راترک کنم ، زودتر بر خیزم
چای را دم بکنم
و در ایوان حیاط ، سفره را پهن کنم
در جوار گل یاس
نان و چایی بخورم
برکت را بتکانم به حیاط ، یا کریمی بخورد
یاد من باشد فردا حتماً
ناز گل را بکشم حق به شب بو بدهم
و نخندم دیگر ، به ترک های دل هرگلدان
چوبدستی به تن خسته گل ، هدیه دهم
حوض را آب کنم ، و دعایی به تن خسته این باغ نجیب
یاد من باشدفردا
به دل کوزه ی آب که بدان سنگ شکست
بستی از روی محبت بزنم
تا اگر آب در آن سینه پاکش ریزند
آبرویش نرود
رخ آیینه ، به آهی شویم
تا که من را بنشاند در خویش
من در آیینه خواهم خندید
خاطر آینه از اخم ، به تنگ آمده است
یاد من باشد ، از فردا صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا ، آب ، زمین
مهربان باشم ، با مردم شهر
و فراموش کنم ، هر چه گذشت
خانه دل بتکانم از غم
و دستمالی ، از جنس گذشت
بزدایم دیگر ،تاری گرد و کدورت از دل
مشت را باز کنم ، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان ، بگذارم
یاد من باشد ، فردا دم صبح
به نسیم ، ازسر صدق ، سلامی بدهم
و به انگشت ، نخی خواهم بست
تا فراموش نگردد ، فردا
زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد
گر چه دیر است ، ولی
کاسهای آب به پشت سر لبخند بریزم ،
شاید به سلامت ، ز سفر برگردد
بذر امید ، بکارم در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت ، بروم فردا صبح
مهربانی خودم عرضه کنم ، یک بغل
عشق ، از آن جا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی دل همسایه خود، شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل
مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدی است
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم ، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ، مهلتی نیست
مرا
و بدانم که شبی ، خواهم رفت
و شبی هست مرا ، که نباشد پس از آن ،
فردایی
یاد من باشد
باز اگر فرداد ، غفلت کردم
آخرین لحظه فردا شب، باز
من به خود باز بگویم این را:
یاد من باشد، فردا حتما
دورکعت راز، بگویم با او
صبح برنور، سلامی بکنم
پرده از پنجرهها بردارم
آه، ای غفلت هر روزه من
من به هر سال که برمن بگذشت
غرق اندیشه آن فردایی
که نخواهد آمد مینشانم به جامه به عمرم، سیصدو شصت و پنج غفلت را ……..
درباره خودم
لوگوی وبلاگ
آمار وبلاگ
بازدید امروز :48
بازدید دیروز :4 مجموع بازدیدها : 268096 جستجو در وبلاگ
|